تو مثل خونه من بودی اما
در و دیوارتو با هم شکستن
من و بابا و مامان و خدا رو
به ناف ترکش و خمپاره بستن
یه بچه نطفه پیچ انتفاضه
به ژن های یهودی سنگ می زد
به یمن بارش تیر و گلوله
وطن اکسید می شد ، زنگ می زد
اصالت توی ذهنم بمب می شه
به شکل انفجار انتحاری
میون خاطراتم یه صدا گفت
بگو ! چند تا خدا رو دوست داری ؟
همش حس میکنم بی سرزمینم
سرم ، باروت ، الکل ، بوی زیتون
کباب آدم و خون شرابی
ضیافت جوره و نونا توی خون
خدا سرباز هاشو می فرسته
ولی بی اسلحه ، بی مشت ، بی سنگ
فقط پمپرز دارن تا نجاست
نریزه توی قنداقای این جنگ !
به جرم غزه بودن بی ستارم
هدف این چفیه های بی دلیله
که خونی میشن و صد بار شسته
به اسم استحاضات قلیله !
یه روزی مسجدا رو سر می برن
یعنی حس یه گنبد ، روی نیزه
خدای نا مسلمون ریاکار
روی قدس شریف خردل می ریزه ... !
دوباره سنگ ، چرک توی دستم
دوباره کاغذای بی وصیت
با قیچی های خونی پزشکی
و یعنی اختصار یک هویت
میون گیر و دار قتل و کشتار
خدای قصه ها خوابش گرفته
صدای توپ و تانکم بی اثر بود
به کل از دار فانی پر گرفته !
...